زرد آلو

... و به یاد آور که زندگی باد است

زرد آلو

... و به یاد آور که زندگی باد است

دو سه شب مانده به یلدا

دو سه شب مانده به یلدا

" روایتی مدرن از مرگی تخمی "

یک ، دو ، سه و چهار . همینطور بشمار تا نمی دانم چند هزار تار موی سیاه که سایه انداخته روی صورت مهتابی و کشیده و سرخی مصنوعی گونه ها و رژ صورتی لب ها .

***

یک ، دو ، سه ... روز چندم سال . .. این موقع ها که می شود جان می دهد توی ایوان ، بنشینی  ، قاچ خربزه ای و تنگی شراب . پیاله  پیاله سربکشی تا صبح و شمارش کنی ستاره ها را که یکی یکی خاموش می شوند و تو خوابت نمی برد و فارغ شوی از آسمان نیمه روشن و سر بگردانی سمت         بند رخت و حالا بشمار لباس های زیر و رو و جوراب ها و تا برسی آن پس پناهای کنج دیوار و زیر درخت انگور و میخ سینه بندی بی سینه شوی و آفتاب بزند و تو هنوز خوابت نمی آید . تنگ را تکان بدهی و چند قطره ی شراب مانده را روی زبانت مزه مزه کنی و آفتاب پهن شود و نورش کلافه ات کند و بروی توی اتاق و دراز به درازای تخت بیافتی ، حالا نوبت می رسد به شمردن حلقه های دودی و کتاب های توی طاقچه و ترک های سقف و سال های رفته .

***

بشمار ، از یک ببینم کی می رسی به دو سه شب مانده به یلدای سال هشتاد و سه . باز که فراموش کردی بشماری تار موهای سفید روی شقیقه هایم را و دو سه چین و چروک روی پیشانی ام و یکی دو نمره ی عینکم که بیشتر شده . ولی من هنوز یادم نرفته که چقدر این سالها شماره کرده ام و همه اش رسیده ام به همان دو سه شب مانده به یلدا و روسری آبی کم رنگ و رژصورتی . موهای سیاهت را هم که نخ به نخ شمرده ام بارها . نگفتم ، نه  ، خواب بودی  . بوسیدمت . از کف پا تا پیشانی ات . نمی دانم چند هزار . به اینجا ها که می رسم شماره ها کشدار می شوند و تمام نمی شود تمام آن شب . تو خواب بودی و من فراموش کرده بودم عریانم و سیگار خاکستر شده ام لای انگشتم بود و سر به زانوی تو خوابم برده بود .

***

بیدارم . هنوز مانده ترک های دیوار روبه رویی و چند سالی از کودکی که به یادم مانده و فردای همان دو سه شب پیش از یلدا هم که گیج و منگ از خواب نخوابیده دیشب و دلپیچه ی سیگار دم صبح و تنم که تمام بوی تو را گرفته بود و داغ کبود عشقبازی دیشب که روی گردنم مانده بود ، و سلمان می گفت : کجا بودی ؟ دیشب مادرت هم تلفن کرد . بوی عطر زنانه می دهی . صبحی استاد می گفت ... گفتم : بادبزن داریم ؟ گرمم شده .

و لعنتی دیوار سمت راست که ترک ندارد . بشمارم ثانیه ها را تا دوباره برسم ، نه ... خسته ام . من توی همین شمارش ثانیه ها می خوابم .

***

امروز توی خواب داد می زدید آقای ... دیروز هم ، شب قبلش هم . " گفتم : من چهار سال است که توی خواب ... داد میزدم راستی ؟ ببخشید . "

نه خواب نبودم . نگران شدم . آخر چهار روز است که سر کارتان هم نمی روید .آمارش را دارم . نه اینکه یک وقت فکر کنید ... نه . من همیشه صدای پایتان را وقتی می رفتید می شنیدم و صدای در را . آخر بعد از مرگ شوهر خدابیامرزم ... روز اول هم که آمدید ، گفتید تنهایید . باور کنید از بابت ... آخر توی خانه ، آن هم تنها ، خوب آدم توی خواب ، اصلا همیشه ... نمی دانم فقط نگران شدم . گفتم بیدارتان کنم . دلم نیامد ." چیزی هم می گفتم ؟"  نه . یعنی نمی دانم . من که خودتان می دانید گوش هایم . فقط . " فقط ؟"  اولش داشتید شمارش می کردید ."  نمی دانید از چند ؟"  چه می دانم . لابد از یک دیگر .     "  تا ؟"  تا چهارش را می شنیدم . آرام بود . گفتم شاید بیدارید و دوباره از یک تا چهار . شاید حسابی ، چیزی می کردید . خیالم راحت شد . آب هم دستم بود . سکوتی بود و دوباره شماره ، باز هم از یک      تا ... بعد هم داد می زدید . بلند . خودم را رسانده بودم پشت در که وسط یک و دو و سه ، داد بود وبعد هم شنیدم که گریه های خفیفی و جیغ کشداری می رسید به چهار و دوباره برمی گشت از یک .  " باید بیدارم می کردید"  . صدا کردم آرام شده بودید . خواب و بیدارش را نمی دانم . در زدم دوسه باری . گفتم برایتان سوپی درست کنم . بهترید ؟ به چیزی فکر می کردید ؟

***

 به چیزی فکر می کرده لابد . متاسفم خانم . سه یا چهار روز پیش تمام کرده . حدس می زنیم ، همان دو سه شب  پیش از یلدا . زمان دقیق را بعد از کالبد شکافی اعلام می کنیم . اتفاق وحشتناکی است . تسلیت مرا ... راستی گفتید چه نسبتی با شما داشت ؟ مستاجرم بود .

***

وقتی سه یا چهار وجب از زمین فاصله بگیری و گره طناب دور گردنت هم محکم باشد ، دیگر نیازی به شمردن نیست . صندلی زیر پایت را پس بزنی و معلق . نفسی کوتاه و بریده و گیرم باریکه زرد زردآب هم از پاچه شلوارت بچکد روی فرش و چشمت هم از حدقه بزند بیرون . تمام اینها همه اش به چند ثانیه نمی کشد . تو بشمار ، من وسط همین ثانیه ها می خوابم ، خسته ام .

یک ، دو ، سه ... چهار .

نظرات 1 + ارسال نظر
IT_engineer 8 شهریور 1389 ساعت 02:38

سلام اقا مهران خودمون واقعا دستت درد نکنه مطلب زیبایی یود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد