هیتلر
برف لاشه اش را انداخته بود روی کوه و پیش از آفتاب زدن باد از روی برف ها می خزید و سر می خورد و می آمد و وقتی به آدم می رسید مثل شیطان
می رفت توی جلدش و تا مغز استخوانش را می سوزاند .
همیشه این موقع سال که می شود. انگار کائنات دست به یکی می کنند که برف بنشیند روی کوه و باد تا مغز استخوانت را بسوزاند و همین موقع هاست که سرما یا شاید چیز دیگری توی جلدم می رود
و آرزو می کنم کاش هیچ وقت نبودم...
همه می گویند شیطان است...
و من هیچ وقت باور نکردم که کسی غیر از خدا آدم را گول بزند...
سرما هم مثل خدا می رود توی جلد آدم و مومن می شود ...
آنوقت است که از سرما می میرد...
بیچاره دلم...
باور نمی کند که رفته ای...
هر روز شال و کلاه می کند و یک راست می آید سر وقت تو...
هی می نشیند و می نشیند و می نشیند...
تا
خسته شود
حوصله ساعت دیواری اتاق هم سر رفته است
***
می دانم
که نمی آیی
اما...
خواهش می کنم حرفی نزن
بیچاره دلم...
باور می کند که رفته ای....