زرد آلو

... و به یاد آور که زندگی باد است

زرد آلو

... و به یاد آور که زندگی باد است

کارشناس فلسفه

بگیر، بگیر بالا ، ترکه انار بود که با اشاره دست معلم به دست های کوچک وآ ویزان از شانه ها می خورد و می خواست صاف بایستد به زاویه نود درجه، مثل ضلع یک مربع . تازه یاد گرفته بودیم تساوی چهار خط را که به زاویه ی مساوی ، یک مربع را می سازد ، درست مثل زاویه دست ما از تنمان که ترکه انار می خورد و پوست ورم می کرد و داغ می شدی و نبض کنار شقیقه ها تند تند می زد و توگریه می کردی. یک ، دو ، سه ، حاضر ، روزی سه بار که خودکار لای انگشتهایت باشد وکسی باشد که گوشت را بپیچاند و باران که می بارد تا زانویت توی آب فرو رود . بخوانی و بترسی و گریه کنی و بدت بیاید از عصر های جمعه و صبح های زود خروس خوان و آب سرد ونفرت مدرسه ، تازه دبستان را تمام کرده ای و حفظ کرده ای جدول ضرب و می نویسی و می خوانی و می دانی اگر چند را ضرب چند کنند ، چند می شود . ورق بزن ، دیگر نه صفحه حوادث روزنامه را و نه نمی دانم بخش اندیشه و فرهنگ را ، یک راست باز می کنی صفحه سیاه و یک رنگ نیازمندی ها را ، که تو هم مربع های کوچک این صفحه را می شناسی و هم جدول ضرب و هم دستمزد را ، اگر حتی یک میلیون در ماه باشد . تو یک را حتی اگر ده تا صفر هم که جلویش باشد می شناسی . به یک کارگر ساده ، پرستار پیرمرد ، بازاریاب با پورسانت عالی ، راستی تو درصد را هم یاد گرفته ای ، میدانی بیست درصد یعنی چه : عالی . یک پادوی ساده ، نگهبان ، پاچه بگیر ، به یک نفر آقا جهت انجام .... که تا پنج کلاس سواد دارد و یادش می آید آخرین باری که گریه کرد کی بود و معلمش با ترکه انار او را می زد و دوست نداشت یاد بگیرد عدد های بعد از ده را و نفرت داشت از صبح زود... نیازمندیم . با پوورسانت عالی . آدرس ...

بگیر..  بگیر... بالا ، افتاده بود روی ، اسم پسر به گمانم امین بود ، زیر پل سر بالایی و او گرفته بود بالا هرچه را که داشت و جیغ می زد و التماس می کرد . تولید مثل قورباغه ها از ابتدا تا انتها با عکسی توی کتاب علوم و پیوند زدن دو درخت به هم سرکلاس حرفه و فن و سفتی چیزی که زنگ آخر توی تاریکی کلاس و راهرو و خیابان پشتت حس می کنی و به روی خودت نمی آوری و عربی یاد میگیری و زبان انگلیسی ، داد بزن ، داد بزن ، باصدای دورگه نخراشیده ای و سرپستانت که درد می کند و بمال خودت را روی تشک نرم و لذت ببر . نرگس همسایه را لخت توی حیاط دیده ای . تنت ، دارد ، راست ، راست ، راست ، بگیر توی دستت و بخواب . صبح زود خروس خوان ، دهنت بوی دیشب را می دهد و امتحان نهایی . مهر سبز قبول پای کارنامه خرداد و دست بزرگ پدر روی سرت . بگرد صفحه نیازمندی ها را . به آبدارچی ، پیک موتوری با سابقه " همیشه از این مربع های بزرگ که پر رنگ نوشته اند مژده مژده خوشم می آمده : به یک قاتل حرفه ای ، به یک مادر به خطای بی ناموس ، به یک مرد مجرد وچشم دریده با دکمه باز  و موی توی سینه جهت ایستادن سر کوچه و دستمال یزدی و چاقو و قمه و اسپرنگ ، .... با پورسانت عالی ، بیمه و حقوق ثابت ، نیازمندیم . شماره تماس .....

تابستان کش می آید و دراز می شود و عرق می کنی و مهر که میرسد خوشحالی که دیگر موهایت را نه کچل ، که اصلاح ساده می کنی و وسط یک جمله ات چند تا از فیزیک می گویی و شیمی وتازه یاد گرفته ای جلق بزنی و پول تو جیبی می خواهی و استقلال و بعد انتخاب می کنی که شعر بگویی و به در و دیوار بخوری . بزرگ شده ای و تیغ روی صورتت می کشی و شاهکار بزرگ زندگیت : دیپلم ، با کارنامه عکسی دار و کاغذ مرغوب .

بگیر ، بگیر از دستم اولین نخ سیگار زندگیم را . بگیر . کشف دود و زن . نه ، لعنت به این صفحه دراز و بی قواره ، کارگر ساده ، ساده ، ساده ، راننده تاکسی ، منشی شیفت شب ، چرا نمی خواهند یک عاشق را با موهای شانه کرده و دل پر درد . تو که چشمت می بیند بخوان ، ببینم کسی می خواهد یک دیپلمه را که برایش درد دل کند ، حتی بی پورسانت عالی و حقوق ثابت ، نه ... نمی خواهند . بلدی از دار بست بالا بروی ، بلدی گچ کاری را ، حرف کامپیوتر را نزن ، بلدی از دیوار راست شوی ، اصلا بلدی توی حلقه آتش بپری ، روی طناب را چطور ... دلبر که جان فرسود از او ....کام دلم .....

 دفتر خاطرات همکلاسی ها را بگیر وسط درس های خسته کننده و کسل طرح بزن ، بزن و این شبح ترسناک را ، کنکور . بخوان و بخواب و بخوان و بخوان . شکلات های مادر تو جیب شلوار و دلداری های خواهر  و جلسه بی دغدغه کنکور . جوجه آخر پاییز، وسط شهریور می ترکد و پسر فلانی قبول شده است . کجا ، کی  ، چی ... فلسفه .

 از روح از اثبات چیزی به نام اختیار و آزادی ، از دین . و به همه بگو که باری روی شانه هایت هست و دلت بگیرد اگر کسی نفهمید . بگیر دست دختری را توی دستت و مهم باشد برایت که موهایش فرفری باشد و سیاه ، سیاه . توی کیفت بسته سیگار و فندک و کتاب و کاغذ ، بی ساندویچ پنیر و خیار و بی جریمه و پیک نوروزی ، بی ترس امضای پدر پای کارنامه . بخوان و فکر کن ، بپیچ با دست موهای سرت را و دود سیگار ارزانی را و چای پر رنگ و ساقه طلایی . گیرم که تاوان دادی ، گیرم که با پدر دختر حرف زدی ، گیرم که به مرز بیست و چند سالگی رسیده ای ، گیرم که خسته ای ، گیرم که ... فرار می کنی با سری تکیه داده به شیشه اتوبوس و عکس دختری توی دستت و شیار باریک اشک روی گونه هایت . کارشناس فلسفه .

ببند صفحه نیازمندی های روزنامه ها را نای خواندن ندارم ، نگویی یک وقت از حوادث امروز و فردا ، دلم میترکد . آخرین کتاب چاپ شده ، کنسرت موسیقی تلفیقی ، آخرین فیلسوف زنده ، سکولاریسم ، فر آیند تجزیه جامعه ، روشنفکری ...  .

می گذرد ، یک سال ، دو سال و تاکی می خواهی .... به آقای ... معرفی ات می کنم سر ساعت هشت صبح .

بلدی دروغ بگویی ، بگو اسم خواهر یکی مانده به آخرت چیست ، چرا توی سربازی تبعیدت کردنند ، آخرین باری که گریه کردی کی بود ، چرا داری زندگی می کنی ... چرا ... چرا ... چرا ... .

" شخصیت شما بنده را به وجد آورد . والایی از سر وصورت شما می بارد ، انسان شریفی هستید ، احسنت به شیر پاکی که شما را ... راستش ، کار ما دون شخصیت شماست آقا ...

شما کارشناس فلسفه هستید .

سیزده / اردیبهشت / هزار و سیصد هشتاد و نه

نظرات 5 + ارسال نظر
ساحل 8 خرداد 1389 ساعت 16:37

شاید اولین کسی باشم که خوندمش بعد خودت فرزاد.اما بازم مثل همیشه مجذوب کننده بود. مخصوصا دو قمستش که خیلی به دلم نشست. پیروز باشی و همیشه شاد.

اگر به تاریخ دو پست اخیرت خوب نگاه کنی می بینی که این حد فاصل این دو زمان زیاد است برای وبلاگ نویسی.
تشنگان قلمت را زود به زود سیراب کن رفیق

میثم 15 تیر 1389 ساعت 16:35 http://harkate5.blogspot.com

هییییییییییییی داده بی داد

جواد احمدی 16 تیر 1389 ساعت 21:57

گمانم هنوز هم دوستت دارم به بچه ها سلام برسون به خودت به مجید برقی سجاد زند...
۰۹۱۹۱۴۸۲۱۴۱

IT engineer 8 شهریور 1389 ساعت 02:53

سلام اقا مهران خودمون دمت گرم زردالوهات خیلی تلخن ولی من اونا رو دوست دارم از بستنی یخی هم بیشتر دوستشون دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد