زرد آلو

... و به یاد آور که زندگی باد است

زرد آلو

... و به یاد آور که زندگی باد است

نامه دوم

خوبم.

ولی تو باور نکن. نه اینکه خدای نا کرده.....نه...

یعنی چطور بگویم.کاش همه اش دلتنگی بود.راستش دلم گرفته .ولی مثل همیشه نیست.مثل آن موقع ها که می گفتم دلم گرفته و فلانی مثل مادربزرگهایی که هنوز گیس شان سفید نشده  آنقدر آسمان ریسمان می بافت و قصه می گفت که یادم می رفت دلم گرفته بود و اگر سرم را توی دامنش می گرفت و دیگر حرفی نمی زد خوب می شدم ...

 گفتن ندارد... ولی به گمانم او هم فهمیده بود که سگ زرد برادر شغال است و داشت دست به سرم می کرد...

من همیشه همه چیز را به تو می گفتم .شاید اگر هم نمی گفتم خودت می فهمیدی...

از شب های بی خوابی و آن پنجره که سرم رابه شیشه اش می چسباندم و حوصله ات سر می رفت...

به گمانم دوست داشتی بدانی به چه فکر می کنم ...و همیشه که نه ... اما یک هیچ بزرگ بین من و تو بود...یک هیچ که همیشه همراهم بود. وگذاشته بودمش برای روز مبادا. روز مبادایی که همیشه بود

-خدا بیامرزد رفتگانت را-

که مثل مادر بزرگ بود که فکر می کردم همیشه هست حتی کودکی های مادرم را هم یاد دارد...

باور کن نمی خواستم که ندانی... یعنی چیزی هم نبود... تازه وقتی هم می گفتم ...

یادت که هست ... از زبان یکی شنیده بودی که من فکر می کنم آب دریاها شاش ماهی هاست و بعد هم مانده بودم که چرا زرد نیست و موج دارد....

خندیده بودی . آن هم بلند ... که وقتی شنیدم ... دلم گرفت

تو همیشه نمی خندیدی اما دل من همیشه می گرفت... که فکر می کردم درختان باید وارونه باشند... که اینجا زمین نیست که ما یک عمر اشتباها به ماه گفته بودیم ماه.... که استادمان مثل پلنگ صورتی بود و ما هیچ وقت ...هیچ چیز یاد نخواهیم گرفت ...که زردترین سگ این حوالی برادر هیچ شغالی نبود ...که تنها بود...

و همیشه دلم می گرفت ... مثل حالا که فکر می کنم مثل همان شب های پشت پنجره است که حوصله ات سر رفته...

 ولی من خوبم ...

خوب خوب...

اما تو باور نکن...یعنی باورت هم نمی شود یک روز بیاید که من...

نه ...

شب های بی خوابی من پر شده است از آدم هایی که زرد آلو خورده اند ....

مردی که پیرزن همسایه را کشت... زنی که توی تلویزیون دیدم... بچه هایی که قرار است دنیا بیایند... آدم هایی که رد صلاحیت نشدند .... مهندس هایی که دارند متروی شیراز را می سازند... شهردار اینجا ...آنجا..

آدم هایی که بودجه سال بعد را نوشتند...آدم هایی که دارند بودجه سال بعد را بررسی می کنند...

آدم هایی که می خواهند با بودجه سال بعد زندگی کنند... سرمربی جدید تیم ملی که می خواهد بیاید...

دختری کک مکی که من را دوست دارد و خودم او را دوست ندارم...

...و تازه شاید باورت نشود ولی هنوز مانده ام که ماهی ها چطور توی شاش خودشان زندگی می کنند...

سعی کن منطقی باشی ... بخندی دلم می گیرد....

باز هم برایت خواهم نوشت...

 خداحافظ

نظرات 2 + ارسال نظر
سکوت 12 بهمن 1386 ساعت 11:45 http://arambakhsh.blogsky.com

تو آپی ها دیدم اومدم خوندم.
واسه اون ننویس اون اگه واسش اهمیت داشتی به حرفات گوش میکرد که تو مجبور نشی بنویسی.

وحید 26 بهمن 1386 ساعت 20:50 http://www.mvr.blogfa.com

ای ول همه نوشته هات خوبه
ادامه بده قهرمان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد